شاینا کوچولو هم که دیگه اینقدر عسل شده که با خدا میدونه.رنگها رو به انگلیسی کامل بلده و به فارسی هم تا حدی.اعداد رو تا بیست به انگلیسی میشماره .البته تا ده رو بدون غلط و از ده تا بیست رو بیشتر از کلمه آهنگ کلمه رو میگه.به فارسی تا ده میشماره (البته اگه رو مود باشه) و صدقه سر خانوم دورا و آقای دیگو تا چهار هم به اسپنیش. هر روز با کلمه های جدیدی که میگه کلی سورپرایزمون میکنه.چند روز پیش باباش یه پتو رو مثل کلاه پیچیده بود دور سرش.شاینا اومده گفته no daddy indian نیست.بعد من که اومدم بازم همون کار رو کرد و من ازش پرسیدم شاینا ددی چیه گفت ایندین.من نمیدونم این فسقلی ایندین از کجا میشناسه.فعلا اسباب بازی مورد علاقه ش بعد از سایزهای مختلف توپ باربی هست و باید همه باربی هاش هم همزمان دستش باشن و اصلا نمیتونه بینشون یکی رو انتخاب کنه.دقیقا هم میدونه اینا خانوم هستن و پرینسس.دخترم از هفته پیش کلاس باله ش رو شروع کرده.هرچند جلسه اول که فقط کار خودش رو میکردم واصلا انگار نه انگار یه معلمی هست که داره سعی میکنه بهش یاد بده.خودش احساس میکرد که خیلی بلده و کاری به کلاس نداشت.دستهاشرو باز میکرد و مثل بالرین ها با گردن کج دور استدیو میچرخید.وقتی هم که موسیقی رو قطع میکردن که خانومشون یه چیزی بگه میرفت میگه ترن آن میوزیک.بعد هم که خانومش محلش نمیذاشت میرفت جلوش دستهاش رو دراز میکردم و میگفت استاپ فرییییییییییییییییز.همه مامان باباها خنده شون گرفته بود از این دختر فیلم ما.اشکال نداره دلیل اصلی رفتن به این کلاس هم همین بود که یاد بگیره با یه گروه همراه بشه و بتونه حرکاتشون رو دنبال کنه وگرنه برای خود رقص هنوز خیلی کوچیکه و حالا حالاها وقت داره.
بمیرم بچه م امشب داشت پایین بازی میکرد که صدای گریه ش رفت بالا.تا محمد برسه بهش و بیارتش بالا دیدیم داره از دماغش خون میاد.من که مردم.اصلا طاقتم تو این چیزا کم شده.اینقدر که قبلا اصلا با آمپول زدن و خون دادن و اینا مشکل نداشتم ولی تازگی (بعد از زایمان دوم)اینقدر ضعیف شدم که وقتی برای چک آپ هم میرم خون بدم نمی تونم سرنگ رو نگاه کنم و روم رو بر میگردونم.حالا از دماغ جگر گوشم داشت خون می اومد.از جام مثل فرفره پریدم و صورتش رو شستم و یخ گذاشتیم که خدا رو شکر زود خونش بند اومد و درد هم نداشت و فوری بدو بدو رو از سر گرفت.ولی من مریضم دیگه میدونین که همش میگم نکنه دماغش شکسته باشه و کج بشه و بچه م رو زشت کنه.میبینی توروخداااا خلم دیگه.
خودم هم خیلی کمتر خسته میشم.محمد کمک بزرگیه برام.آخر ترم هست و دوتا پروژه دیگه باید تحویل بدم.یکیش رو تو همین هفته و یکی دیگه ش رو هم هفته بعد از عید.تصمیم دارم تابستون هم کلاس بگیرم که اگه خواستم استراحت کنم حداقل توی زمستون باشه که سخت تره.ترم تابستون خیلی زود میگذره.حیفه از دستش بدم.تصمیمم برای خونه تکونی عوض شد.این ترم که تموم شد خونه تکونی میکنم که به اومدن مهمونهامون هم نزدیک تر باشه.خرید عیدم رو کردم.نزدیک ایستر هست و لباس مهمونی تو همه مغازه ها پر شده.هرچند لباس شاینا رو به زحمت پیدا کردم و آخر سر هم به دلم درست و حسابی نچسبید .برای سفره هنوز هیچی نخریدم و هیچ برنامه ای هم ندارم هنوز.بذار پروژه این هفته م رو که تحویل دادم یه فکری به حالش میکنم.
یه چیز دیگه هم اینکه من معتاد فیس بوک شدم رفت.عجب باحاله خداییش.کلی از دوستهای دبیرستانم و دانشگاهم رو توش پیدا کردم.آدم اون تو احساس نزدیکی میکنه باهاشون حتی اگه یه کله دیگه دنیا باشن.خداییش اورکات خیلی بورینگ نسبت به فیس بوک نه؟؟؟؟؟
خوب برم دیگه.در حال حاضر اینقدر پشتم گرفته که نمی تونم خمیازه بکشم.اعصابم رو خورد کرده هاااا.
اینم یه عکس از زمستان سخت پارسال که هم یادم باشه چقدر دخترکم کوچولو بوده و هنوزم هست البته هم اینکه برای اون دوستمون که مدل کلاه و شال گردن شاینا رو خواسته بودن.