یه خورده از عید و بچه ها و خودم و فیس بوک
دیگه در اینکه مایا یه بچه ننه اساسیه هیچ شکی نیست.اینقدر هم لوس گریه میکنه که دل سنگ رو هم آب میکنه.البته اون مال یکی دو دقیقه اولشه.بعد که ببینه نه انگار قرار نیست کسی بغلش کنه همچین گریه میکنه که تا...
View Articleدرس عبرت
من بازم مثل همیشه مشقهام رو گذاشتم واسه لحظه آخر ولی انگار این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست.این یکی پرورژه پایان ترم هست با کلی جزییات و ریزه کاری.فقط هم دو روز و نیم دیگه وقت دارم.خدا به دادم برسه.
View ArticleArticle 6
همه چیز قاطی شده.وسط کار فهمیدم چه اشتباه بزرگی کردم.دو شب که تا چهار بیدارم و از اونور هم هشت صبح بیدار شدم.امشب هم باید تا صبح بیدار بمونم و خراب کاری بزرگم رو ماست مالی کنم.فکر هم نمیکنم شدنی...
View Articleکلی از خودم
*درست تا یک ربع قبل از اینکه خونه رو به قصد کالج ترک کنم داشتم روی پروژه کار میکردم.ولی خوب تمومش کردم و به نظرم بد هم نشد.وقتی هم رفتم سر کلاس توی همه کارها فقط کار خودم رو دوست داشتم و یکی دیگه رو...
View Articleدختر مهربان هفت ماهه من.
دنده عقب چهار دست و پا میره.کامل و طولانی میشینه.گریه هاش خیلی تیزه.شبها سر جاش نمی خوابه.از دندون خبری نیست.لوسه ولی خیلی دوست داشتنیه.
View ArticleArticle 3
ذهنم درگیر و خسته ست.جسمم داغون و خسته تر.دلم آرامش می خواد.به یک خواب سیر نیاز دارم.کلام آخر اینه که دخترها پوستم رو کندن.
View Articleسی سال
آخرین روز بیست و نه سالگی را با خستگی دلشوره عجله نگرانی ولی در آخرین لحظه ها شادی و خوشحالی به اتمام رسوندم. اولین روز سی سالگی را با شادی سرحالی در کنار همه خانواده م شروع کردم.ورود مامان و بابام در...
View Article